دل شکسته ها بیان تو

عاشقونه

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 85
بازدید کل : 44617
تعداد مطالب : 45
تعداد نظرات : 39
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


برای ورود به چت روم کلیک کنید

كد چت روم

چت روم



دوستی

سلام به دوستان اگه کسی خواست با من دوست بشه به این ایمیل پیغام بدین باتشکرونظر خود ا در مورد این وبلاگ ارسال کنید:www.hoosenamiri@yahoo.com با تشکر!

نويسنده: حسین تاريخ: شنبه 2 دی 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حضرت زينب (س) مادر عاشورا

 

 

 

صبر را مفهوم معنا زینب است

 

کعبه غمهای دنیا زینب است

 

 

 

 

گاهي درتاريخ، انسانهاي بزرگ و ارجمندي يافت مي شوند که مدال افتخار انسانيت را مي گيرند و بر قله رفيع شکوه و جلال مي ايستند و از محدوده زمان خود پا فراتر نهاده و زندگي شان براي هميشه در پيشاني تاريخ مي درخشد و همواره الگويي بزرگ براي انسانهاي حقجو مي شوند. اين  افراد براي خود آفريده نشده اند بلکه متعلق به همه نسل هاي بعد از خود هستند.

 

حضرت زينب (س)، دختر امام علي (ع) و حضرت فاطمه (س) نمونه بارزي از اين افراد مي باشد. زندگي سراسر حادثه و مصيبت ايشان که با حادثه جانسوز کربلا گره خورده، تبيين کننده  اهداف نهضت عظيم عاشورا و رسالت جدّ بزرگوار و امامان خويش است.



نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تسلیت باد سالروز شهادت امامِ لحظه های مناجات سبز صحیفه عشق و عرفان

خدایا من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی را دارم ولی چون خودی را نداری. امام سجاد (ع)

امام علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام مشهور به سجاد، چهارمین امام شیعیان بنا به قولی مشهور، در پنجم شعبان سال 38 هجری قمری متولد شد و در 12 محرم سال 95 هجری قمری به دست ولید بن عبدالملك به شهادت رسید.

 

امام زین العابدین علیه السلام زمانی دیده به جهان گشود كه زمام امور در دست جد بزرگوارش امام علی بن ابیطالب علیه السلام بود. آن حضرت 3 سال از خلافت علوی و حكومت چند ماهه امام حسن علیه السلام را درك كرد.

 

امام سجاد علیه السلام در عاشورای سال 61 هجری قمری حضور داشت و در آن واقعه به صورتی معجزه آسا نجات یافت و پس از شهادت پدرش امام حسین علیه السلام مسئولیت زمامداری شیعیان از جانب خدا بر عهده او گذاشته شد و از آن روز تا روزی كه به شهادت رسید زمامدارانی چون یزید بن معاویه، عبدالله بن زبیر، معاویه بن یزید، مروان بن حكم، عبدالملك بن مروان و ولید بن عبدالملك، معاصر بود.

 

امام سجاد علیه السلام در اوضاع ناگوار اجتماعی آن روز كه ارزش های دینی دست خوش تغییر و تحریف امویان قرار گرفته بود، مهمترین كار خویش را در زمینه برقراری پیوند مردم با خدا، با دعا آغاز كرد.

 

چنین بود كه مردم تحت تأثیر رو حیات آن حضرت قرار گرفتند و شیفته مرام و روش او شدند و بسیاری از طالبان علم و دانش در مسلك راویان حدیث او در آمدند و از سرچشمه زلال دانش وی كه برخاسته از علوم رسول خدا (ص) و امیرالمؤمنین علیه السلام بود، بهره ها جستند
 

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

محرم

محرم

نــد

سوم امام حسین(ع), سالار و سرور شهیدان تسلیت باد...

در مدرسه ی کربلا ، کودکان به چشم خود دیدند که بابا دو بخــــش است:

بخشی در صحـــــرا ، بخشـــی بر بالایٍ نیــــزه ...

اما اینکـــه عمــــو چند بخش است را فقـط بــابـــا می دا

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حسرت

اما تو بگو «دوستي» ما به چه قيمت؟

امروز به اين قيمت، فردا به چه قيمت؟


ای خیره به دلتنگی محبوس در این تنگ

این حسرت دریاست تماشا به چه قيمت


يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل

گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت


از مضحكه دشمن تا سرزنش دوست

تاوان تو را مي‌دهم اما به چه قيمت


مقصود اگر از ديدن دنيا فقط اين بود

ديديم، ولي ديدن دنيا به چه قيمت


ادامه مطلب
نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی

آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق

آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت

اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان

عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام

خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من

ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی

من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم

با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند  صبح

بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب


ادامه مطلب
نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

از زبان پر کشیده ای ... برای لبخند

اخم می کنم

تا ببینی جدی شدم.

چرا اینگونه سراغم می آیی؟

من به تمنای گریه ات نیست،

که تا سال ها،

تا قرن ها،

تا پایان تلخی،

زیر این خاک سرد،

قصد خفتن کرده ام.

معرفتی مانده اگر

یا سر سوزن قلقلکی از بهار گذشته،

برای من،

لبخند بزن ،لبخند !!


ادامه مطلب
نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نجمه زارع

من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگ آمدی گفتم
چه آمد بر سرت؟ گفتی که مَحرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی‌گناهم! نیستم
با یک تلنگر می‌شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه‌ام، آن‌قدر محکم نیستم
خواندی غزل‌های مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی‌دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم


ادامه مطلب
نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بچه که بودم

بچه که بودم

از جریمه های نانوشته که بگذریم

سلمانی و ساعت و سیب

سکه و سلام و سکوت

و سبزی صدای بهار

هفت سین سفره ی من بود

بچه که بودم

دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت

که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید

بچه که بودم

تنها ترس ساده ام این بود

که سه شنبه شب آخر سال

باران بیاید

بچه که بودم

آسمان آرزو آبی

و کوچه ی کوتاهمان

پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود


ادامه مطلب
نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گفته بودم دوستت دارم؟

دنبال وجهی می گردم
که تمثیل تو باشد
زلالی چشم هات
بی پایانی آسمان
مهربانی دست هات
...
نوازش گندمزار
و همین چیزهای بی پایان.
نمی دانستم دلتنگیت
قلبم را مچاله می کند
نمی دانستم وگرنه
از راه دیگری
جلو راهت سبز می شدم
تمهیدی، تولد دوباره ای، فکری
تا دوباره
در شمایلی دیگر
عاشقت شوم.
گفته بودم دوستت دارم؟

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در شب کوچک من

در شب کوچک من , افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهرهء ویرانیست
 
 گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی مینگرم 
من به نومیدی خود معتادم
 
 
 گوش کن
وزش ظلمت را میشنوی؟
 
  در شب اکنون چیزی میگذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها , همچون انبوه عزاداران
لحظهء باریدن را گوئی منتظرند 
  
لحظه ای
 و پس از آن , هیچ
پشت این پنجره شب دارد میلرزد
و زمین دارد 
باز میماند  از چرخش
پشت این پنجره یک نا معلوم
نگران من و تست
  
 
ای سرا پایت سبز
      دستهایت را چون خاطره ای سوزان
در دستان عاشق من بگذار
ولبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش لبهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد
باد ما را با خود خواهد برد

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق

فکــر می کــردم



در قلب تــ ـــ ـــو



محکومم به حبــس ابد !!



به یکبــاره جــا خــوردم …



وقـــتی



زندان بان برســـرم فریاد زد:



هــی..



تــو



آزادیـــــ!



و صـــدای گامهای غریبهـــ ای که به سلـــول من می آمـــد

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

اینم یه شعر قشنگ تقدیم به همه:

اگه به زور روزگار از زندگیت میرم کنار

 میرم که ثابت بکنم عاشقتم دیوونه وار

تو گریه های زار و زار سپردمت به روزگار

این از خودم گذشتنو، پای خاطر خواهیم بذار

خیال نکن که خواستمه، این اونه که می خواستمه

به قبله ی محمدی اینه که حرف راستمه

می خوای واسه ات همین وست داد بزنم ؟

با تار زلفات دلمو دار بزنم؟

پیش همه خلق خدا زاز بزنم؟

گریه کنون سر توی دیوار بزنم؟

بعده یه عمر آزگار، یه عاشقی، تو روزگار

از عشق تونست که بگذره ، بدون باختن تو قمار

دوستت دارم تا همیشه و همیشه برایم دوست داشتنی هستی

نويسنده: حسین تاريخ: جمعه 26 خرداد 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 

یک شبی مجنون نمازش را شکست

 

بی وضو در کوچه ی لیلا نشست

 

عشق آن شب مست مستش کرده بود

 

گفت یارب از چه خارم کرده ای؟

 

بر صلیب عشق دارم کرده ای؟

 

خسته ام زین عشق دل خونم نکن

 

من که مجنونم،تو مجنونم نکن

 

مرد این بازیچه دیگر نیستم

 

این تو و لیلای تو،من نیستم

 

گفت : ای دیوانه لیلایت منم

 

در رگ پیدا و پنهانت منم

 

سالها با جور لیلا ساختی

 

من کنارت بودم و نشناختی

 

عشق لیلا در دلت انداختم

 

صد قمار عشق یکجا باختم

 

کردمت آواره ی صحرا نشد

 

گفتم عاقل می شوی اما نشد

 

سوختم در حسرت یک یا ربت

 

غیر لیلا بر نیامد از لبت

 

روز و شب او را صدا کردی ولی

 

دیدم امشب با منی گفتم بلی

 

مطمئن بودم به من سر میزنی

 

در حریم خانه ام در میزنی

 

حال این لیلا که خارت کرده بود

 

درس عشقش بی قرارت کرده بود

 

مرد راهش باش تا شاهت کنم

 

صد چو لیلا کشته در راهت کنم


نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیا با من مدارا کن که من مجنونم و مستم

اگر از عاشقی پرسی بدان دلتنگ آن هستم

بیا با من مدارا کن که دل غمگین و جان خستم

اگر از درد من پرسی بدان لب را فرو بستم

بیا از غم شکایت کن که من هم درد تو هستم

بیا شکوه از دل کن که من نازک دلی خستم

جدایی را حکایت کن که من زخمی آن هستم

اگر از زخم دل پرسی برایش مرحمی بستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

برو راه وفا آموز که من بار سفر بستم

دگر اینجا نمی مانم رهایی از وفا جستم

برو عشق از خدا آموز که من دل را بر او بستم

نمی خواهم تو را دیگر بدان از دام تو رستم

مجنونم و مستم

به پای تو نشستم

آخر ز بدیهات بیچاره شکستم

مجنونم و دل را به چشمان تو بستم

هشیار شدم آخر از دام تو جستم

مجنونم و مستم

عاشقم و خستم

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیست و چهارم بهمن ماه،چهل و پنجمین سالگرد خاموشی بانوی شعر،فروغی که گفت:

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب
روز ها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بنام خدایی که برای قلب دوست و برای اثبات دوستی اشک را افرید

 

اگر بار گران بودیم و رفتیم اگر نامهربان بودیم و رفتیم

گرچه این دنیا ندارد اعتباری این را نوشتم تا بماند یادگاری

سلام سلامی از قلب شکسته از قلبی دور افتاده همچون کبوتری سبکبال که دراسمان عشق به پروازدرامده است سلامی به بلندای اسمان و به زلال و خلوص چشمه ساران سلامی به لطافت گرمای بهاری سلامی همچو بوی خوش اشنایی سلامی بر خواسته از دل و نشسته بر دل

 

روز اول گل سرخي برام اوردي گفتي براي هميشه دوستت دارم روز دوم گل زردي برايم اوردي گفتي دوستت ندارم روز سوم گل سفيدي برايم اوردي و سر قبرم گذاشتي و گفتي منو ببخش فقط يه شوخي بود

بهت نمی گم دوسِت دارم،ولی قسم می خورم که دوسِت دارم بهت نمی گم هرچی که می خوای بهت می دم،چون همه چیزم تویی نمی خوام خوابتو ببینم، چون توخوش ترازخوابی اگه یه روزچشمات پرِاشک شد ودنبال یه شونه گشتی که گریه کنی،صِدام کن بهت قول نمی دم که ساکتت کنم ،اما منم پا به پات گریه می کنم اگر دنبال مجسمه سکوت می گشتی صِدام کن، قول می دم سکوت کنم اگه دنبال خرابه می گشتی تا نفرتتو توش خالی کنی ، صِدام کن چون قلبم تنهاست اگه یه روزخواستی بری قول نمیدم جلوتو بگیرم اما باهات میدوم اگه بیه روز خواستی بمیری قول نمی دم جلوتو بگیرم اما اینو بدون من قبل از تو میمیرم

 

چقدرعجيبه که تا مريض نشي کسي برات گل نمي ياره تا گريه نکني کسي نوازشت نمي کنه تا فرياد نکشي کسي به طرفت برنمي گرده تا قصد رفتن نکني کسي به ديدنت نمي ياد و تا وقتي نميري کسي تورو نمي بخشه

هيچكس لياقت اشكهاي تو را ندارد و كسي كه چنين ارزشي دارد باعث اشك ريختن تو نمي شود اگر كسي تو را آنطوركه ميخواهي دوست ندارد به اين معني نيست كه تو را با تمام وجودش دوست ندارد دوست واقعي كسي است كه دستهاي تورابگيردولي قلب تورالمس كند بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگزبه اونخواهي رسيد

 

زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشک به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

با سیم نازمژه هات یه عمره گیتارمی زنم نگاهتو کوک نکنی من خودمودارمی زنم چشمات اگه رو پنجرم طرحه ستاره نزنند دست خودم نیست دلمو به درودیوارمی زنم تواگه نباشی من مثل اون پسرکی که گمشده گوشه کوچه می شینم ازغم تو زارمی زنم

 

زندگي همچون کلافي پيچ در پيچ است که اولش پيچ است وآخرش هيچ است

عجب معلم بدی است این طبیعت که اول امتحان میگیرد بعد درس میدهد

 

 بنام انکه اشک راآفريد تا آتش جنگلهاي عشق را خاموش کند

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

 

دوست دارم زير بارون گريه کنم مي دوني چرا؟ چون کسي اشکهامو نمي بينه حتي تو عزيزم

اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

 

سکوت تنها دوستي است که هرگز خيانت نمي کند

عشق دو دستي تقديم نمي شود پس براي انکه به دستش بياري کوشش کن

 

هرگز نديدم بر لبي لبخند زيباي تو را هرگز نمي گيرد کسي در قلب من جاي تو را

عشق تنها ميکروبي است که از راه چشم سرايت مي کند

 

شمع سوزان توام اينگونه خامو شم نکن در کنارت نيستم اما فراموشم نکن


اگر در خواب مي ديدم غم روز جدايي را به دل هرگز نمي دادم خيال اشنايي را

يه دختر كوري تو اين دنياي نامرد زندگي ميكرد .اين دختره يه دوست پسري داشت كه عاشقه اون بود.دختره هميشه مي گفت اگه من چشمامو داشتم و بينا بودم هميشه با اون مي موندم يه روز يكي پيدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتي كه دختره بينا شد ديد كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من ديگه تو رو نمي خوام برو. پسره با ناراحتي رفت و يه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشماي من باش

نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه خورشيد در اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

 

 هر وقت که دل کسي رو شکستي روي ديوار ميخي بکوب تا به يادت باشه که دلشو شکستي هر وقت که دلشو بدست اوردي ميخ را از روي ديوار در بيار اخه دلشو بدست اوردي اما چه فايده جاي ميخ که رو ديوار مونده

روزي تمام احساسات آدمي گرد هم جمع مي شن و غايم موشک بازي ميکنن ديوانگي چشمميذاره همه مي رن غايم ميشن تنبلي اون نزديکا غايم ميشه حسادت ميره اون ور غايم ميشه عشق مي ره پشت يه گل رز ديوانگي همه رو پيدا مي کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو ميده و به ديوانگي ميگه که رفت پشت گل رز عشق نمياد بيرون ديوانگي هرچي صدا مي زنه عشق بيا بيرون ديوانگي هم يه خنجر ور ميداره همينطور رز رو با خنجرش مي زنه تا عشق پيدا بشه يک دفعه عشق ميگه آخ چشمو کور کردی ديوانگي اشک مي ريزه به دست و پاي عشق بهش مي گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاري بگي من انجام ميدم عشق فقط يک چيز از اون می خواد بهش مي گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد ديوانگي هم درد عشق کور شد و بس

 

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم

اگه يكي رو ديدي وقتي داري رد ميشي بر مي گرده ونگات مي كنه بدون براش مهمي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري ميرفتي بر مي گردو با عجله مياد به سمتت بدون براش عزيزي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري مي خندي بر مي گردو نگات مي كنه بدون واسش قشنگي اگه يكي رو ديدي كه وقتي داري گريه مي كني مياد با هات اشك مي ريزه بدون دوستت داره

دروغ و خيانت رو هك كن__ از انسانيت كپي بگير و سند توآ ل كن__ با صداقت و وفا و معرفت چت كن__ از زيباترين خاطره زندگي وب بگير__تو پروفايل قلبت يه قلبه تير خورده بذار و بگو عاشق عشق هستي__و عاشق عشق باشين_در مسنجر قلبت عشق رو اد كن __وبه احساسات زيبايي پي ام بده__غم رو ديلت كن__و واژه بدي رو رينيم كن__براي غرورت آف بزار و بگو بشينه آخه (دنيا دو روزه)

 

واسه شكستن يه دل فقط يه لحظه وقت مي خواد.اما واسه اينكه از دلش در بياريشايد هيچ وقت فرصت نداشته باشي... ميشه مثل يه قطره اشك بعضي ها رو از چشمت بندازي ، ولي هيچ وقت نمي توني جلوي اشك وبگيري كه با رفتن بعضي ها از چشمت جاري ميشه

زندگي گل سرخي است كه گلبرگهايش خيالي و خارهايش واقعي است .
 
 
سادگي را دوست دارم چون با صداقت است هيچ دروغي درآن راه نداردمانندکودکي است که با چشمان معصوم اش به همه نگاه ميکند وبا معصوميت اش هزاران حرف به دنيا ميزند
 
زندگي کتابي است پرماجرا ، هيچگاه آنرا به خاطر يک ورقش دور مينداز
 
 
بخشندگي را از گل بياموز، زيرا حتي ته كفشي كه لگدمالش مي‌كند را هم خوش بو مي‌كند
 
 
وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم وقتي که ديگر رفت به انتظار آمدنش نشستم وقتي ديگر نمي توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتي اوتمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگي کردن مثل تنها مردن
 
 
 
عشق نمي پرسه اهل کجايي ، فقط ميگه تو قلب من زندگي مي کني . عشق نمي پرسه چرا دور هستي فقط ميگه هميشه با من هستي . عشق نمي پرسه که دوستم داري فقط ميگه : دوستت دارم
 
درشهرعشق قدم ميزدم گذرم افتادبه قبرستان عاشقان خيلي تعجب کردم تاچشم کارمي کردقبربودپيش خودم گفتم يعني اين قدرقلب شکسته وجودداره؟يکدفعه متوجه قلبي شدم که تازه خاک شده بودجلورفتم برگهاي روي قبرراکنارزدم که براش دعاکنم واي چي ميديدم باورم نميشه اون قلبه همون کسيه که چندساله پيش دله منو شکسته بود

 
 سرکلاس دو خط سياه موازي روي تخته کشيد!! خط اولي به دومي گفت ما مي توانيم زندگي خوبي داشته باشيم ..!! دومي قلبش تپيد و لرزان گفت : بهترين زندگي!!! در همان زمان معلم بلند فرياد زد : " دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند" و بچه ها هم تکرار کردند: ....دو خط موازي هيچگاه به هم نمي رسند مگر آنکه يکي از آن دو براي رسيدن به ديگري خود را بشکند !!
 
عشق تنها براي يک بار مي ايد و براي تمام عمرش مي ايد عشق همان بود که به تو ورزيدم حقيقتا همان يک بار حقيقتا همان يک بار و از بس بدان اويختم تا هميشه همه ي زندگي ام با ان بيش خواهد رفت بس تا هميشه عا شقت مي مانم
 

 
اگه روزي شاد بودي، بلند نخند كه غم بيدار نشه و اگه يه روز غمگين بودي، آرام گريه كن تا شادي نااميد نشه اگر میدانستی که چقدر دوستت دارم هیچ گاه برای امدنت باران را بهانه نمی کردی رنگین کمان من
 
از کسی که دوستش داری ساده دست نکش. شايد ديگه هيچ کس رو مثل اون دوست نداشته باشی و از کسی هم که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن .چون شايد هيچ وقت ،هيچ کس تو رو مثل اون دوست نداشته باشد  

روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...

 

هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند

 

اي بسته به تارو پودم من لايق عشق تو نبودم عشقي که نهفته در دلم بود در راه محبت تو کم بود

 

بچه بودم فقط بلد بودم تا 10 بشمرم نهايت هر چيزي همين 10 تا بود از بابا بستني که مي خوا ستم10 مي خواستم مامانو 10 تا دوست داشتم خلا صه ته دنيا همين 10 تا بود و اين 10 تا خيلي قشنگ بود حالا نمي دونم که دنيا چقدره نهايت دوست داشتن چندتاست ده تا بستني هم کفافمو نمي ده خيلي هم طمعه کار شده ام اما مي خوام بگم دوستت دارم مي دوني چقدر؟ به اندازه همون ده تاي بچگي

 

انقدر از زندگاني دلگير و دلسردم که روزي اگر بميرم مر گ خود را جشن مي گيرم

 

زندگي شهد گلي است که زنبور زمانه مي مکدش انچه مي ماند عسل خاطره ها ست

 

هميشه کسي رو انتخاب کن که اونقدر قلبش بزرگ باشه که نخواهي براي اينکه تو قلبش جا بگيري خودت رو کوچک نکني

 

به چشمانت بياموز ؛که هرکس ارزش ديدن نداردبه دستانت بياموز ،که هرگل ارزش چيدن نداردبه قلبت بياموز که هر کس کنج آن جايي ندارد

 

اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم

 

زندگی چیست؟ زندگی مانند اتوبوس شلوغی است که جایی برای نشستن نیست و وقتی خلوت میشود و می خواهی بشینی راننده داد می زند پیاده شوید اخر خط است

 

در غرور اشک من همیشه یاد تو بود در سکوت سینه فریاد تو بود

 

چشم وقتی زیباست پرازاشک باشد اشک وقتی زیباست برای عشق باشد عشق وقتی زیباست برای توباشد تووقتی زیبا هستی که برای من باشی و ما هنگامی زیبا هستیم که برای هم باشیم

 

در این دنیا نکردم من کناهی فقط کردم به چشمانت نگاهی اگر باشد نگاه من گناهی مجازتم کن هر طور که خواهی

 

زندگی دو روز است یه روز با تو یه روز برعلیه تو ان روز که با توست مغرور نشو ان روزکه برعلیه توست نا امید نشو

 

می گن قسمت ٬ گفتم نه خواستن ٬ می گن قسمت نباشه خواستن بی ارزشه٬گفتم خب نمی خوام تا قسمت بی ارزش بشه اما...قسمت لعنتی!من خواستم که نخواهم اما نشد و خواستم ٬ ولی قسمت نخواست ومن ازقسمت شکست خوردم وقسمت با ارزش شد و من..

 

 به من ميگفت : آنقدر دوست دارم که اگر بگويي بمير مي ميرم . . . . . . . باورم نمي شد . . . . فقط براي يک امتحان ساده به او گفتم بمير . . . ! سالهاست که در تنهايي پژمرده ام کاش امتحانش نمي کردم

 

آغوش پارکينگي است که جريمه ندارد !!! بوسه تصادفي است که خسارت ندارد !!! . . . . . چيه دنبالم راه افتادي !؟

 

دختره از پسره پرسيد من خوشگلم؟گفت نه .گفت دوستم داري؟گفت نوچ؟گفت اگه بميرم برام گريه ميکني؟ گفت اصلا؟دختره چشماش پر از اشک شد. هيچي نگفت:پسره بغلش کرد گفت:تو خوشگل نيستي زيبا ترين هستي.تورودوست ندارم چون عاشقتم. اگه تو بميري برات گريه نميکنم چون من هم می میرم

 

می رسد روزي كه بي من روزها رو سر كني مي رسد روزي كه مرگ رو باور كني مي رسد كه تنها در كنار قبر من شعر هاي كهنه ام رامو به مو از بر كني

 


 

اگه فکر میکنی که رفتنت باعث شکستنم میشه ؛ اگه فکرمیکنی که بعد ازرفتنت اشک میریزم ؛ اگه فکرمیکنی که بانبودنت لحظه هام خالی میشن؛ اگه فکرمیکنی که هرلحظه دلم برات تنگ میشه؛ اگه فکرمیگنی که بی تومیمیرم؛ درست فکرمیکنی تو که میدونی نبودنت رو تاب نمیارم پس بــــــــــــــــــــــــــــــــــمــون

 

می بخشمت بخاطر تمام خنده هایی که از صورتم گرفتی...بخاطر تمام خنده هایی که به صورتم نشاندی نمی بخشمت به خاطر دلی که برایم شکستی...بخاطر احساسی که برایم پرپر کردی...نمی بخشمت بخاطر زخمی که بر وجودم نشاندی...بخاطر نمکی که بر زخمم گذاشتی...و می بخشمت بخاطر عشقی که بر قلبم حک کردی

 

عشق از دوستی پرسید : تفاوت من وتو در چیه ؟ دوستی گفت : من دیگران را باسلامی آشنا می کنم و تو با نگاهی . من آنها را با دروغ جدا می کنم و تو با مرگ

 

هيچ وقت دل به كسي نبند چون اين دنيا اونقدر كوچيكه كه توش دوتا دل كنار هم جا نميشه... ولي اگه دل بستيد هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين دنيا اوقدر بزرگه كه پيداش نمي كني

 

 وقتي کوچيک بوديم دلمون بزرگ بود ولي حالا که بزرگ شديم بيشتر دلتنگيم ............کاش کوچيک مي مونديم تا حرفامون رو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شديم و فرياد هم که مي زنيم باز کسي حرفمون رو نميفهمه

 

هميشه فکر کن تو يه دنياي شيشه اي زندگي ميکني. پس سعي کن به طرفه کسي سنگ پرتاب نکني چون اولين چيزي که ميشکنه دنياي خودته

 

سيب سرخي رابه من بخشيد و رفت ، عاقبت برعشق من خنديد ورفت ، اشك درچشمان سردم حلقه زد ، بي مروت گريه ام راديد و رفت

 

خيلي سخته که بغض داشته باشي ، اما نخواي کسي بفهمه ... خيلي سخته که عزيزترين کست ازت بخواد فراموشش کني ... خيلي سخته که سالگرد آشنايي با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگيري ... خيلي سخته که روز تولدت ، همه بهت تبريک بگن ، جز اوني که فکر مي کني به خاطرش زنده اي ... خيلي سخته که غرورت رو به خاطر يه نفر بشکني ، بعد بفهمي دوست نداره ... خيلي سخته که همه چيزت رو به خاطر يه نفر از دست بدي ، اما اون بگه : ديگه نمي خوامت

 

جيرجيرك به خرس گفت: دوست دارم، خرس ميگه: الان وقت خواب زمستانيمونه، بعد صحبت مي‌كنيم. خرس رفت خوابيد ولي نمي‌دونست كه عمر جيرجيرك فقط سه روزه

 

هر وقت خواستي بدوني کسي دوستت داره تو چشماش زول بزن تا عشق رو تو چشماش ببيني اگه نگات کرد عاشقته . اگه خجالت کشيد بدون برات ميميره . اگه سرشو انداخت پايين و يه لحظه رفت تو فکر بدون بدونه تو ميميره و اگر هم خنديد بدون اصلا دوست نداره

 

معرفت را باید از سیگار یاد بگیرید , با اینکه که میدونه بعد از اینکه تموم شد زیر پا لهش می کنی ولی بازم تا آخرش به پات می سوزه

 

سنگ قبر من بنويسـيد خسته بود اهــل زمين نبود نـمازش شــكســته بود بر سنگ قبر من بنويسيد شيشه بود تـنها از اين نظر كه سـراپا شـكســته بود بر سنگ قبر من بنويســـــــيد پاك بود چشمان او كه دائما از اشك شسـته بود بر سنگ قبر من بنويســيد اين درخت عمري براي هر تبر و تيشه، دســــته بود بر سنگ قبر من بنويســــــيد كل عمر پشت دري كه باز نمي شد نشسته بود

گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم. گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم. گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم. گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم. گفتي ... ، گفتم... . حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه! فرق ما اينه كه: تو دروغ گفتي، من راستش

 

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

 تو که رفتی نفســـم گرفته بی تو


 از نگاهم مهــربونی رفته بی تو


 تــوی این شبـــهای دلگیر


چه جوری بـــی تو بمونم


چه جـــوری سـایه مرگُ


از تــو خـــاطرم بـــرونم


با نم اشــــک تـــــو اینجا


غزل غـــم مــــــی نویسم


زخمـــیه تـــــن تـــرانه م


گریه داره چشـــــم خیسم


خاطـــــراتـــم پــاره پاره


آرزوهــــام نیـمـه کـــاره


شوقــــی تو سینه نمـونده


نفــس افتـــاد به شـــماره


بــــی تـو تو خلوت دردم


تا تــــه گــــریه رسیـــدم


تو کـــــه از دلــم بـریدی


منــــــم از دنیـــا بـــریدم


دیگه مـرگ و زنده بودن


واســـــه من فرقی نداره


زندگـــــی با همه رنگش


واســــــه من تیره و تاره


.......................


با احترام

نويسنده: حسین تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعر زیبای سیب و جوابیه ها

تو به من خندیدی و نمی‌دانستی 
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم 
باغبان از پی من تند دوید 
سیب را دست تو دید 
غضب آلود به من کرد نگاه 
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک 
و تو رفتی و هنوز  
سالهاست که در گوش من آرام آرام 
خش خش گام تو تکرار کنان می‌دهد آزارم 
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم 
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت

 

نويسنده: حسین تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم

حـــالا بیـــا و غــربت ما را مرور کن

ای یــــادگــــــار وســعت سبـز جوانیم

نويسنده: حسین تاريخ: دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ای که بر لبهای ما طرح تبسم می شوی
دعوت ما بوده ای، مهمان مردم می شوی ؟!!!

 

 


 

از دلم تا لب ایوان شما راهی نیست
نیمه جانی است درین فاصله قربان شما


 

 


 

کجایی ای رفیق نیمه راهم
که من در چاه شبهای سیاهم
نمی بخشد کسی جز غم پناهم
نه تنها از تو نالم کز خدا هم


 

 


 

درسکوت دادگاه سرنوشت


 

عشق برما حکم سنگینی نوشت


 

گفته شد دل داده ها از هم جدا


 

وای بر این حکم و این قانون زشت


 

 


 

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود


 

عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود


 

شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر


 

مهربانی حاکم کل مناطق می شود


 

 


 

دورم ز تو ای خسته خوبان چه نویسم؟


 

من مرغ اسیرم به عزیزم چه نویسم؟


 

ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد


 

با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟


 

 


 

تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب


 

بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب


 

                              تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه


 

                               چه آتش ها که در این کوه برپا می کنم هر شب


 

 


 

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم


 

با اشکتمام کوچه را تر کردم


 

وقتی که شکست بغض تنهایی من


 

وابستگی ام را به تو باور کردم


 

 


 

طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته


 

شعر می گویم به یادت در قفس غمگین و خسته


 

من چه تنها و غریبم بی تو در دریای هستی


 

ساحلم شو غرق گشتم بی تو در شبهای مستی


 

 


 

آنکه چشمان تو را این همه زیبا می کرد


 

کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد


 

یا نمی داد به تو این همه زیبایی را


 

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می کرد(just 4 u) !


ادامه مطلب
نويسنده: حسین تاريخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

<<به نام خدای عاشقا>>

<<به نام خدای عاشقا>>

روزگارم بد نیست غم كم میخورم

كم كه نه هر روز كمكم میخورم

عشق از من دورو  پایم لنگ بود

غیمتش بسیار دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

شیشه گر افتاد هر دو دستم بسته بود

چند روز یست كه حالم بد نیست

حال ما از این و آن پرسید نیست

گاه بر زمین زل میزنم گاه بر حافظ تفعل میزنم
 
حافظ فرزانه دل فالم را گرفت یك غزل آمدوحالم را گرفت

 مازیاران چشم یاری داشتیمخود غلط بود آنچه ماپنداشتیم

نويسنده: حسین تاريخ: جمعه 25 فروردين 1391برچسب:<<به نام خدای عاشقا>>, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعر کردی

هاوسه‌ره‌که‌م

هاوسه‌ره‌که‌م به‌جێم هێشتی به‌م ناوه‌ختـــــــــــه‌


ئێستا زانیم ژیان بێ تۆ چه‌نده‌ سه‌ختــــــــــــــه‌


کاتێ خه‌یاڵ له‌دووری تۆ ئه‌که‌مــــــــــــــــه ‌وه‌


ووشه‌و حه‌رفی هۆنراوه‌که‌م ده‌بنه‌ شه‌ختــــــــه


‌له‌م ووڵاته‌ش بیره‌وه‌ریت له‌ دڵمایــــــــــــــــــه� �


وه‌کو سێبه‌ر له‌ غه‌ریبیش له‌ گه‌ڵمایــــــــــــــــه� ��


دووری تۆ ژانه‌ ناتوانم ئارام بـــــــــــــــــگرم


زۆر ئه‌ترسم نه‌تبینمه‌وه‌و ڕۆژێ بــــــــــــمرم


هیچ ڕوخسارێك ده‌رگای خه‌نده‌م ناکاتـــــــه‌وه‌


جوانی دنیاش ده‌روونم پڕناکاتــــــــــــــــــ ـه‌وه


ئه‌‌و ئه‌شقه‌ی تۆ له‌دڵمایه‌ وونی ناکـــــــــــــــه‌م


قه‌ت ناتونم له‌ یاده‌کانی تۆ ڕاکــــــــــــــــــــه� �م


که‌بڕیاری سه‌فه‌رمداو ته‌نیام کــــــــــــــــردی


گوناهبارم من له‌ خۆشی و شادیم کــــــــــردی


به‌م بڕیاره‌م ده‌زانم چه‌نــــــــــــــــــد دۆڕاووم


به‌ڵام به‌خوا چه‌ند هه‌ڵه‌بم نه‌گــــــــــــــــۆڕاو� �


بیرت ده‌که‌م، من له‌ بیری تۆدا مـــــــــــــاوم؟


چه‌نده‌ دووریت به‌ قه‌د دووریت بۆت گریـاوم


تۆش وه‌کو من هه‌ناسه‌ی سارد هه‌ڵده‌کێشیـت؟


یان وه‌کو من له‌ جێی خۆراك خه‌م ئـه‌نۆشـیت


فرمێسك بسڕه‌ دڵنیابه‌ هه‌ر دێمـــــــــــــــــه‌وه� ��


وه‌کو مۆمێك هۆن هۆن بۆ تۆ ئه‌توێمــــــــه‌وه‌


ئای چه‌ند سه‌خته‌ زامی دوریت چه‌ند به‌سۆیـه‌


کێ ببینم له‌ ڕووخساریا شێوه‌ی تۆیـــــــــــــه

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:شعر کردی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شعر کردی

بـنـویـســن و بـان گــوشـه ی شـاهـنـامـه                هـــــر کـــه عــاشـق بـــو عـمـری تـمـا مـه

 و قــــــرآن قــســــــم و او کــــــــلامــه                   تــــــا روژ مــــــردن لای دســــــد جــامــه

نـــالــه ی دردگـــم و کـــس دیــــار نیـه                  کـــافـر و حـــا لـــــم مـســـلـــــمـان بـیــــــه

یــه دسـه کــــیـه هـــا لـه بــان شـانـــــم                   یـــه دســـه دوســه دردی و گــــــــیـانــــــم

یــا بـو بـکـــشـم یـا مـاچـیـگ بـیـه پیــم                  لـو دمـه مـاچیــگ عازیز کــرم بکـــه پیــم

دردد و مـالــم فـــرشــتــه ی عـــــالــــم                   ارا گـــــــوش نـکـــــردی لــه آه و نــــالـــم

تـــا روژیـــگ بمــــرم هــا ور نـظــرم                  لـــــه نــــــاو ای دنــیـــــا مـــــن در و درم

دویــــته و بـــالای حــرحــرید قــــســـم                  چــــاو مـســـــگـــد یـســـــه کـــشـتیـــســــم

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:شعر کردی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

صادقانه برای تو....

 

با تو شادمانم...

برای تو می نویسم....

به دور از وزن و قافیه...

صادقانه تو را می خوانم ای بهترینم..

بی هیچ پرده پوشی سخن می گویم...

من هم انسانم و پر از حس های انسانی...

اما....مرا ببخش که همچون دیگران نمی توانم خود را معشوقه کسی خوانم...

یا در آغوشت گیرم و تو را ببوسم..

من محبت واقعی تو را می خواهم...

و خود نیز با تمام قوا سعی می کنم تمام محبتم را خالصانه در اختیارت گذارم...

من تو را همچون پروانگان دوست دارم و از عشقمان پروایی ندارم...

اما چگونه می توانم خود را از دست افکار پریشان دوری خلاص کنم..

آه٬ دلگیرم از خود و شادمانم از تو...

بی تو رها می شوم در سرداب انسان های پر از ریا...

مثل همیشه همچون گربه ای ترسو هستم...

مثل همیشه دوووووووووووووووووووووستت دارم...

گرچه در ظاهر دستان زیبایت را در دست نمی گیرم...

اما در باطن در آغوشت آرام میگیرم...

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

سرخ شد آینه از هرم نگاه من و تو

کاش فریاد زند معنی آه من و تو

مگر این آینه ها لب به سخن بگشایند

که پر از رنگ سکوت است نگاه من و تو

لبت اینگونه مخور تا نخوری جان مرا

چشم هایی نگرانند به راه من و تو

 در تماشای تو اندیشه من مغلوب است

بهتر از عشق کسی نیست پناه من و تو

آه اگر زلف تو در قسمت ما حلقه شود

نرسد هیچ سپاهی به سپاه من و تو

هنر عاشقی امروز پسند همه نیست

که محبت شده اینگونه گناه من و تو

-------------------------------------------------

وای از این تنهایی

من به آمار زمین مشکوکم تو چطــــــــــور؟

اگر این سطح پر از آدمهاســـــــــــــــــــــت

پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــــــــت؟

بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست

چه کسی تنهانیست؟ همه از هم دورند

همه در جمع ولی تنهاینـــــــــــــــــــــــــــــد

من که در تردیدم تو چطور؟

نکند هیچکسی اینجا نیســـــــــــــــــــــــــت

گفته بود آن شاعر :

هر که خود تربیت خود نکند حیوان است

آدم آنست که او را پدر ومادر نیســـــــــت

من به آمار،به این جمــــــــــــــــــــــــــــع

و به این سطح  که گویند پر  از آدمهاست

مشکوکم   

نکند هیچکسی اینجا نیســــــــــــــــــــت

من به آمار زمین مشکوکــــــــــــــــــــم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

من که می گویم نیست

گر که هست دلش از کثرت غم فرســـــــوده ست

یا که رنجور و غریــــــــــــــــب

خسته ومانده ودر مانده براه

پای در بند و اســـــــــــــــــــیر

سرنگون مانده به چــــــــــاه

خسته وچشــــــــــــم به راه

تا که یک آدم از آنچا برسد

همه آن جا هستــــــــــند

هیچکس آن جا نیست 

وای از تنـــــــــــــــــــــــــها یی

همه آن جا هستـــــــــــــــند

هیج کس آنجا نیســـــــت

هیچکس با او نیســـــــــت

هیچکس هیچکـــــــــــــس

من به آمار زمین مشکوکم

من به آمار زمین مشکوک

چه عجب چیزی گفت

چه شکر حرفی زد

گفت:من تنهایم 

هیچکس اینجا نیست

گفت:اگر اشک به دادم نرسد می شکنم

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

بر لب کلبه ی محصور وجود

من در این خلوت خاموش سکوت

اگر از یاد تو یادی نکنم می شکنم

اگر از هجر تو آهی نکشم

 اندر این تنهایی

به خدا می شکنم به خدا می شکنم

من به آمار زمین شک دارم

چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟

نويسنده: حسین تاريخ: چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

غریبه............

 


 

 

 

 

خیره شدم به اون روزا به خاطرات خوبو بد

غصه نخور دلم آخه از تو خطایی سر نزد

آهای غریب بی وفا ببین چی آوردی سرم

چطور میتونم عشقتو این روزا از یاد ببرم

نگفتی از چی دلخوری دلت بهونه گیر شده

نگفتی با کی دم خوری چشم تو از من سیر شده

شبا خیال عشقی پاک رفیق رویای منه

یه ذره شبیه تو نیست اون همه دنیای منه

غریبه آهای غریبه بی وفایی

دلم پره ازت خدایی

چی دارم از تو جز جدایی

دیگه نمیشناسی منو قلب تو مال مردمه

اینکه میگم عاشقتم برای بار چندمه؟

دوست نداری دعا کنم یه روز به بن بست بخوری

از یکی بدتر از خودت یه روزی رو دست بخوری

راهتو کج کردی برو بی مهری اعلاج توئه

هر کی که مهربونی کرد فکر نکن محتاج توئه

گوشه ی خاطراتتم یادی ازم نکن برو

میری تو از شرم چشام سرتو خم نکن برو

 

 

یک جرعه از چشمان تو از من دلم را می خرد
یک خنده بر لبهای تو هوش از سر من می برد

متن تمام شعر من با عشق معنا می شود
بی تو وجود خسته ام تنهای تنها می شود

وقتی دلم را یاد تو طوفانی و تر می کند
حال مرا مهتاب هم همواره بدتر می کند

امشب کجا خوابیده ای ؟ آیا کدامین گوشه ای؟
در خلوت شبهای من ، تو در کدامین کوچه ای؟

 

 

مثل شعری عاشقانه ، خواندنت را دوست دارم

مهمان قلب من باش، ماندنت را دوست دارم

آسمان صاف و ساده ، آبی ات را دوست دارم

دور از ابر سیاهی ، نابیت را دوست دارم

نیمه ماهی ، کنج شبها ، دیدنت را دوست دارم

چون گل خوش رنگ و خوش بو ، چیدنت را دوست دارم

من سلام گرم اما ، ساده ات را دوست دارم

آن نگاه بر زمین افتاده ات رادوست دارم

چشمهای از وفا آکنده ات را دوست دارم

گل بخند ، آرام آرام خنده ات را دوست دارم

آنهمه بخشندگی ، افتادگی را دوست دارم

تا تو هستی در کنارم زندگی را دوست دارم

 

 

آمد و قلب مرا دزدید و رفت

بی قراری های من را دید و رفت

او گمان می کرد من دیوانه ام

بر من و احساس من خندید و رفت

غنچه های عشق را از خاک جان

با تمام بی وفایی چید و رفت

دل به او بستم ولی افسوس،او

حال و روزم را کمی فهمید و رفت

باورم شد رفتنش اما عجیب

بعد از او ایمان من لرزید و رفت

خواستم برگردم و عاشق شوم

عشق هم دیگر زمن ترسید و رفت...

 

امن من

آغوش اشک خواهد بود

وبرای سرودن ترانه

نیازی به نگاه سرشار از دلواپسی نیست

روزی که تنها دغدغه من نگاه خسته وبی پناه مسافریست

که سالهاست ازسفربرگشته

آن روز خواهد آمد

حتی اگر من نباشم...!

 

 :.

 

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:غریبه,,,,,,,,,,,,,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برگرد.........


  نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن

    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


    کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


    و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


    میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


    کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


    میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:برگرد,,,,,,,,,,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق

به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت

 من به اين معجزه ايمان دارم ...

 " منتظر بايد بود تا زمستان برود، غنچه ها گل بکنند ... "

*****************************************

مي سوزونه گاهي قلب و زهر تلخ بعضي حرفا

*****************************************

نگاهي كردومن را دربه در كرد

 يقيين كرد عاشقم بعدش سفر كرد

 شكستي خورد آمد تا بماند

 ولي من رفته بودم او ضرر كرد

*****************************************

 اومدي بشکني بشکن از من ساده چي مونده

 قبل تو هر کي بوده تمام تار و پود سوزونده

هميني که باقي مونده واسه دلخوشي تو بشکن

تيکه تيکه هاي مو بردن آخرين عشقم تو بکن

*****************************************

نفرين به عشق و عاشقي

نفرين به بخت و سرنوشت

به اون نگاه كه عشقتو، تو سرنوشتِ من نوشت!

نفرين به من... نفرين به تو... نفرين به عشقِ من و تو!

به ساده بودنه منو... به اون دلِ سياهِ تو!

*****************************************

 از وقتي رفتي هيچ کسي هم درد و هم رازم نشد

 هيچ کسي حتي يک دفعه هم غصهء سازم نشد

رفتي ولي بدون هنوز عاشقتم تا پاي جون

دل بهاريم عاشقه چه تو بهار چه تو خزون

 

*****************************************

مطمئن باش و برو ضربه ات کاري بود

 دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگيم خنديدي

به من و عشق پاکي که پر از ياد تو بود

و به يک قلب يتيم

 که خيالم مي گفت تا ابد مال تو بود

تو برو برو تا راحت تر تکه هاي دل خود را سر هم بند زنم

*****************************************  

 تو که قدر وفا مو ندونستي

 ميشد يه رنگ بموني نتونستي

گمون نکن که تو دستات يه اسيرم

دگه قبلم و از تو پس ميگيرم

*****************************************

زيادي خوبي كردم 

 رفتي نموندي با ما

 آخر خط رسيده

 دوسم نداري حالا

 ***

با رقيبم نشستي

گفتي همين كه هستي

 رفتي و بي تفاوت

 دل منو شكستي

 *****

يه روزي بر ميگردي

 وقتي كه خيلي ديره

 خيال ميكردي قلبم

 بدون تو ميميره

 *****

خيال ميكردي هيچوقت

 دست تو رونميشه

 بازي ديگه تمومه

 برو واسه هميشه

****

دلم گرفته از تو

از عاشقي حرف نزن

 آخر قصه ما

 نه تو ميموني نه من

 

 *****************************************

وقتي نيستي هر چي غصه است تو صدامه

وقتي نيستي هر چي اشکه تو چشامه

از وقتي رفتي دارم هر ثانيه از رفتنت ميسوزم

 کاشکي بودي و ميديدي که چي آوردي به روزم

حالا عکست تنها يادگار از تو

خاطراتت تنها باقي مونده از تو

وقتي نيستي ياد تو هر نفس آتيش ميزنه به اين وجود

 کاش از اول نميدونستي من عاشق تو بودم

*****************************************

آخ که ديگه يادش نيست 

 که مي گفت دلدارم باش

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به خودم چرا،

به خودم چرا،

اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!


مي دانم بر نمي گردي!


مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد!


مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد!


مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است!


اما هنوز كه زنده ام!


گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،


ولي زنده ام هنوز!


پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟


چرا به خودم دروغ نگويم؟


من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم!


بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند!


اين كارگري،


كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد،


سالها پيش مرده است!


نگو كه اين همه مرده را نمي بيني!


مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند،


حرف مي زنند و نمي گويند،


مي خوابند و خواب نمي بينند!


مي خواهند مرا هم مرده بينند!


مرا كه زنده ام هنوز!


(گيرم به زور قرص و قطره و دارو!)


ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام!


تازه فهميده ام كه رؤيا،


نام كوچك ترانه است!


تازه فهميده ام،


كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود!


تازه فهميده ام كه سيد خندان هم،


بارها در خفا گريه كرده بود!


تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام!


تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را


به خورد تلفن ترانه داده ام!


پس كنار خيال تو خواهم ماند!


مگر فاصله من و خاك،


چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است،


بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم،


كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود!


ولي هر بار كه دستهاي تو،


(يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟)


ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند،


زنده مي شود


و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم!


اما، از ياد نبر! بيبي باران!


در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،


هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!


هيچ شانه اي!?

 

****************

گفتم: «بمان!» و نماندي!


رفتي،


بالاي بام آرزوهاي من نشستي و پايين نيامدي!


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سكوت و


صعودُ


سقوط!


تو صداي مرا نشنيدي

و من


هي بالا رفتم، هي افتادم!


هي بالا رفتم، هي افتادم...


تو مي دانستي كه من از تنهايي و تاريكي مي ترسم،


ولي فتيله فانون نگاهت را پايين كشيدي!


من بي چراغ دنبال دفترم گشتم،

بي چراغ قلمي پيدا كردم


و بي چراغ از تو نوشتم!


نوشتم، نوشتم...


حالا همسايه ها با صداي آواز هاي من گريه مي كنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پيدا مي كنند


و مي خندند!


عده اي سر بر كتابم مي گذارند و رؤيا مي بينند!


اما چه فايده؟


هيچكس از من نمي پرسد،


بعد از اين همه ترانه بي چراغ


چشمهايت به تاريكي عادت كرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تكان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره اين من و ُ


اين تاريكي و ُ


اين از پي كاغذ و قلم گشتن!


گفتم : « - بمان!» و نماندي!


اما به راستي،


ستاره نياز و نوازش!


اگر خورشيد خيال تو


اينجا و در كنار اين دل بي درمان نمي ماند،


اين ترانه ها


در تنگناي تنهايي ام زاده مي شدند؟?



*********

اگر شبي فانوس ِ نفسهاي من خاموش شد،
اگر به حجله آشنايي،
در حوالي ِ خيابان خاطره برخوردي
و عده اي به تو گفتند،
كبوترت در حسرت پر كشيدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نكن!
تمام اين سالها كنار ِ من بودي!
كنار دلتنگي ِ دفاترم!
در گلدان چيني ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودي و من با تو بودم!
مگر نه كه با هم بودن،
همين علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهاي نو سروده باران و بسه را
براي تو خواندم!
هر شب، شب بخيري به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوي سكوت ِ خوابهايم شنيدم!
تازه همين عكس ِ طاقچه نشين ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقايق تنهايي ِ من بود!
فرقي نداشت كه فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزواي اين روزهاي من نشو،
اگر به حجله اي خيس
در حوالي ِ خيابان خاطره برخوردي!?


نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:به خودم چرا,, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یه رفیق

یه رفیق بودی و صدتا دردسر بودی و اما...

 

از تو هیچوقت نبریدم ، تورو از خودم می دیدم

 

پشت سر همه غریبه ، روبروم دیدم فریبه

 

اما فکر کردم کنارم...

 

شونه های یک رفیقه

 

داشتم اشتباه میکردم.

 

تو رفیق من نبودی ، من تا آخر با تو بودم...

 

تو از اولم نبودی

 

داشتم اشتباه می کردم...

 

که تموم زندگیمو من به دستای تو دادم

 

حالا اینجا تک و تننها... برگ خشک بی درختی، غرق بادم

 

نوش جونت اگه بردی

 

نوش جونت هرچی خوردی

 

تورو هیچ وقت نشناختم...

 

نوش جونم اگه باختم.

 

تو منو ساده گرفتی.

 

زدی رفتی مفتی مفتی

 

اما اون روز رو می بینم که به زانوهات می افتی...

 

تو به زانوهات می افتی...!

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:یه رفیق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزای خوبی دارم ..


یاد اون روزا که شروع آشنائی بود ..شروع آشنائی همیشه جالبه ولی زود گذره ...

گفتمش : دل می خری ؟

برسید چند؟

گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !

خنده کرد و دل زدستانم ربود

تا به خود باز آمدم او رفته بود

دل ز دستش روی خاک افتاده بود

جای بایش روی دل جا مانده بود ......


اما همیشه هر شروعی پابانی هم داره .. پایان تلخی که هر روزش بد تر از مرگه ولی با گذشت زمان اون تلخی هم برات طعم شیرینی داره ،


می روم خسته و افسرده و زار

سوی منزلگه ويرانه خويش

بخدا می برم از شهر شما

دل شوريده و ديوانه خويش

می برم، تا كه در آن نقطه دور

شستشويش دهم از رنگ گناه

شستشويش دهم از لكه عشق

زينهمه خواهش بيجا و تباه

همه چیز تموم میشه و سه تا چیر باقی میمونه

تجربه و خاطره و گذر عم
ر





وقتی به گذر عمرم نگاه میکنم می بینم که ..... کاش هنوز 15 سالم بود تا اشتباهاتم رو تکرار نمی کردم ولی اینم می دونم 5-6 ساله دیگه هم به میگم کاش 25 سالم بود تا اشتبا......
سالهاس که سنگینی گذر ثانیه ها روی دوشم حس میکنم



وقتی به خودم فکر میکنم می بینم این ترانه ابی چقدر باهام صادقه

مثله پروانه ای در مشت
چه آسون میشه ما رو کشت




اما خیلی وقته تصمیم گرفتم که به راحتی کشته نشم .

به خاطره همین دیگه بوم خاطراتم رو روبروی نقاش نمی ذارم
تا به آرامی آغاز به مردنم کنم .

 

نويسنده: حسین تاريخ: یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:روزای خوبی دارم ,, , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به امید یار

تو همونی که دل من به کمند تو اسیره/همیشه با نگاهی دل این آروم می گیره/تو همونی حس غریبی/مثل گل های بهاری/که حتی توی زمستون/سرخو خوب و ماندگاری/منم اون عاشق خسته /که با این شعر شکسته /کنج این گوشه عاشق/به امید تو نشسته

 

نويسنده: حسین تاريخ: سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:به امید یار, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

م..س

م:وقتی از پنجره کوچه صدایم کردی/کفش از در به دری نیز به پایم کردی/من سرم گرم خودم بود که باحیلهی عشق/

آمدی بی سبب از خویش جدایم کردی/سخن از همدلی و همسفری بوده ولی/درپس وسوسه ای گنگ رهایم کردی/

س:پنجره باز وغروب غروب غروب پاییزه/نم نم بارون تو خیابون خیس/غروب همیشه برای من/فقط نشونی از تو بوده/برام یک یادگاری/جزاون چیزی نمونده

نويسنده: حسین تاريخ: سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:م,,س, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در جان عشق

در جان عاشق من،شوق جداشدن نیست/خودکردهقفس را میل رها شدن نیست/من با تمام جانم،پربسته و اسیرم/

باید که با تو باشم،درپای تو بمیرم/عهدی که با تو بستم،هرگزشکستنی نیست/این عشق تادم مرگ هرگز شکستنی نیست.

نويسنده: حسین تاريخ: سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:در جان عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق یعنی در خیابان گم شدند زیر پای عابران عاشق شدن

غصه یعنی در میان پشت و گل بر هزار لایه پرپر شدن

چشم یعنی در خیابان در حال انتظار در غم هجران تو تنها شدن

منتظر یعنی منو تا به کی درغبار وآرزو هاگم شدن

آن روز که دست بی وفای زندگی مرا اسیر بی وفایی خود کرد

به وضوح ترک برداشتن احساسات را شنیدم و با خود عهد بستم که تازنده ام تنها سرای بهار بودن تو باشم.

نويسنده: حسین تاريخ: سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در جان عاشق من ،شوق جدا شدن نیست

 

                            خود کرده قفس را میل رها شدن نیست

 

من با تمام جانم ،پر بسته و اسیرم

             

                                 باید که با تو باشم ،در پای تو بمیرم

 

عهدی که با تو بسته ام ،هرگزشکستنی نیست

 

                                    این عشق تا دم مرگ هرگز شکستنی نیست

 

نويسنده: حسین تاريخ: سه شنبه 15 فروردين 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدايا...ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟

 

 

 

 

خدايا...ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟
 
ﺧﻮﺍﺑﺖ ﻣﯿﺎﺩ؟
ﭼﺎﯾﯽ ﺑﺮﯾﺰﻡ؟
پرتقال ﭘﻮﺳﺖ ﺑﮑﻨﻢ ؟
 
ﺗﺨﻤﻪ ﻣﯿﺨﻮﺭﯼ...؟

 

 

 

 

 

ﻣﯿﺨﻮﺍﯼ ﺑﺮﯼ ﻧﯿﻢ ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﯽ ﻣﻦ ﺑﺸﯿﻨﻢ ﭘﺸﺖ ﻓﺮﻣﻮﻥ . . .؟
 
ﺗﻌﺎﺭﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ ؟
ﻟﻨﮓ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺷﯿﺸﻪ ﺟﻠﻮ ﺭﻭ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﻨﻢ ؟
 
جان من ﺍﯾﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﯿﻢ ! ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﮐﻼً ؟؟

 

نويسنده: حسین تاريخ: دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:خدايا,,,ﺧﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

فروغ فرخزاد

فروغ فرخزاد
پشت شيشه برف ميبارد
پشت شيشه برف ميبارد
در سكوت سينه ام دستي
دانه اندوه ميكارد
مو سپيد آخر شدي اي برف
تا سرانجام چنين ديدي
در دلم باريدي ... اي افسوس
بر سر گورم نباريدي
چون نهالي سست ميلرزد
روحم از سرماي تنهايي
ميخزد در ظلمت قلبم
وحشت دنياي تنهايي
ديگرم گرمي نمي بخشي
عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام صحراي نوميديست
خسته ام ‚ از عشق هم خسته

فروغ فرخزاد

نويسنده: حسین تاريخ: دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:فروغ فرخزاد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید اسم من حسینه اهل کرمانشاه هستم ا8 سامله دنبال یه دوست خوبی می گردم که اهل کرمانشاه باشه اگه کسی بود برام پیغام بذاره؟ممنون میشیم

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to hoosein.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com