شاگردی نزد استاد وویی ،شمشیر زنی آموزش دید.
استاد وویی تمام مهارت هایی را که می دانست به شاگردش منتقل کرد. شاگرد وقتی مطمئن شد که دیگر استاد چیزاضافه ای برای آموختن به او ندارد در میدان شهر مقابل همه مردم استاد را به مبارزه طلبید.
استاد وویی ابتدا نپذیرفت. اما شاگرد گستاخ دایم در خواست خود را تکرار می کرد.
یک ماه بعد وقتی شاگرد در بازار جلوی همه جمعیت استاد را به مبارزه طلبید، وویی لبخندی زد و گفت:"به یک شرطمبارزه می کنم و آن این است که مبارزه در میدان شهر و بدون استفاده از شمشیر و با دستان خالی باشد."
شاگرد گستاخ چاره ای ج قبول این پیشنهاد نداشت. او با خود گفت که تمام مهارت استاد در شمشیرش است و با توجه به کهولت سن می توان او را به راحتی شکست داد.
روز مسابقه فرا رسید و استاد در شمشیرش است و با توجه به کهلوت سن می توان او را به راحتی شکست داد.
روز مسابقه فرا رسید و استاد وویی در مقابل چشمان حیرت زده تمام مدم و شاگردان مدرسه و با دستان خالیشاگرد گستاخ را ادب کرد.
وقتی مبارزه به نفع استاد وویی تمام شد . یکی از شاگردان از استاد پرسید:چرا با شمشیر با او مبارزه نکردید ومبارزه تن به تن و با دستان خالی را پیشنهاد دادید.
استاد وویی گفت:"هرگاه خواستید با کسی و با اسلحه واحدی مبارزه کنید،اسلحه ای انتخاب کنید که فرد مقابل شما باآن ناآشنا باشد. در این صورت شانس هر دوی شما برای پیروزی مساوی خواهد بود وشما فقط با کمیهشیاری شانس بیشتری خواهید داشت."
نظرات شما عزیزان:
|